ترکمن صحرا

دنیا از نگاه من

ترکمن صحرا

دنیا از نگاه من

دادنامه

نمیدانم یا من دیوانه شدم یا اشکال کار از کجاست...

یکهو 3:20صبح به سرم زد به داداش بزرگم زنگ بزنم و بگم بسه دیگه خسته شدم از دلتنگی تو و بابا... تا کی دوریتونو تحمل کنم

ولی یکهو یادم آمد که آنها دیگر خاطره شده اند... نه گوشی تلفنی دارند نه بدردشان میخورد و من جز مرگ هیچ جور دیگر نمیتوانم با آنها هم کلام شوم و حتی...

 برای یکبار فقط یکبار بگم نورمحمد داداش گلم دوستت دارم... من تشنه دیدن لبخند همیشگی ات حتی برای یک ثانیه ام...

پدرم قربان تحلیلهای اشتباه سیاسی ات بشوم یکبار فقط یکبار فقط یکبار دیگر بیا اصلا بیا یاد دوران کودکی ام مرا تنبیه کن

بخدا من محتاجش هستم...

دارد دوسال از دوری شما میگذرد... ولی هر روز بجای اینکه برای من اوضاع عادی تر شود و با قضیه رفتنتان کنار بیایم سخت تر و سخت تر میشود...

باهرچه خواستم عادی شود نشد...

خدایا به من صبری عطا کن تا در مسیر خودت و بندگیت باشم...

خدایا التماست میکنم روح پدر و برادرم در آرامش ابدی باشند...

خدایا همه مارا عاقبت بخیر کن


دوستان قدر همدیگر را بدانید این لحظه باهم بودنتان ممکنه لحظه ای دیگر تمام شود...

فریدون قاریی

1393/03/28 

3:45 بامداد